جدول جو
جدول جو

معنی قافله سالار - جستجوی لغت در جدول جو

قافله سالار
رئیس قافله، سرپرست کاروان
تصویری از قافله سالار
تصویر قافله سالار
فرهنگ فارسی عمید
قافله سالار
(فِ لَ / لِ)
کاروانسالار. بارسالار. سردار قافله:
هرچه خلاف آمد عادت بود
قافله سالار سعادت بود.
نظامی.
ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه و کمر بازپسانند.
سعدی.
پیشوای دو جهان قافله سالار وجود
کوست مقصود ز یاسین و مراد از طه.
هندوشاه نخجوانی.
غنچه را چون دل تأثیر جرس میسازد
که چمن قافله سالار کند بوی ترا.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قافله سالار
کاروانسالار رئیس قافله کاروانسرا مهتر کاروان. رئیس قافله
تصویری از قافله سالار
تصویر قافله سالار
فرهنگ لغت هوشیار
قافله سالار
کاروانسالار، سردار قافله
تصویری از قافله سالار
تصویر قافله سالار
فرهنگ فارسی معین
قافله سالار
ساربان، ساروان، قافله باشی، قافله دار، قافله کش، کاروان سالار، رهنما، هادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قافله سالاری
تصویر قافله سالاری
ریاست قافله کاروان سالاری
فرهنگ لغت هوشیار